شهادت امام باقر علیه السلام
زخمیِّ زهـری بود و بر غــم مبتلا بود زهرجگر سوزی که بر دردش دوا بود پنـجـاه ســالِ عمــر او با درد بگــذشت پنجاه سال، او روضه دار کوچه ها بود تب می نمود و یاد مــادر گریه می کرد او خـوب با سردرد و سیــلی آشنـا بود لب تشنه بود و زهـر آتش زد به جانش چون یادگــاری حسیــن و مجتــبی بود عادت به «لایوم کیومک» داشت حرفش یعنی گـریز حــرف هایش کــربـلا بود در خاطرش مانده شلوغی های گــودال جد غــریبش را که زیر دست و پا بود جد غــریــبـی که لبــاسش را ربــودنــد غسل و کفن، زخــم زیاد و بــوریا بود جد غــریبی که سـرش منــزل به منزل گاهی به نیزه، گــاه در طشت طلا بود رنگ رخ او شد کبـود و زرد؛ جان داد مــانند دایی قــاسمش از درد جــان داد |